جدول جو
جدول جو

معنی میان تو - جستجوی لغت در جدول جو

میان تو
دهی است از دهستان طاغنکوه بخش فدیشه شهرستان نیشابور، واقع در 30هزارگزی شمال فدیشه با 103 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
میان تو
از اجزای چرخ نخ ریسی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میان تهی
تصویر میان تهی
آنچه داخلش خالی باشد و چیزی در آن نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میان بر
تصویر میان بر
قسمت گوشتی و خوراکی میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میان بر
تصویر میان بر
ویژگی راهی که از مسیر اصلی کوتاه تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میانه رو
تصویر میانه رو
کسی که در هیچ کاری افراط و تفریط نکند، میانه گیر
فرهنگ فارسی عمید
(یامْ)
وسط هر پا، وسط دو پا. میان ران، میان پاچه. میان پای. ملتقای دو پا از سوی تنه، کودک رسوا و بی آبرو، آلت رجولیت. (ناظم الاطباء) ، شرم زن. (آنندراج) :
نیم شمعیش در میان پا کرد.
سعدی.
و رجوع به میان پای شود، شلوار. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری سبزواران با 240 تن سکنه. آب آن از رود خانه هلیل و راه آن مالرو است. مزرعۀ میان ده پایین جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
مرکز، وسط، کنایه است از مرکز زمین، و قدما معتقد بودند کعبه مرکز زمین است:
کعبه همچون شاه زنبوران میانجا معتکف
عالمی گردش چو زنبوران غریوان آمده،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تُ)
کاواک و میان خالی. (ناظم الاطباء). مجوف. مسحّر. (منتهی الارب). کاواک. اجوف. مجوف. میان خالی. پوک. پوچ. بی مغز. کرو. میان کاواک. (یادداشت مؤلف). متخلخل: سبب آماسیدن وی آن است که او (ملازه) متخلخل و میان تهی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
چون طشت میان تهی است خاقانی
زان راحتها که روح را باید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 580).
چون غاریقون کریه و منکر
وز تربد هم میان تهی تر.
خاقانی.
در کار توام به صبر مفکن کارم
کز صبر میان تهی تریم ما اینجا.
خاقانی.
به خنده گفت که سعدی سخن دراز مکن
میان تهی و فراوان سخن چو طنبوری.
سعدی.
نادان چون طبل غازی بلندآواز و میان تهی. (گلستان).
همه دعوی و فارغ از معنی
راست گوئی میان تهی جرسیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 42هزارگزی جنوب خاوری شاه آباد با 170 تن سکنه. آب آن از رود خانه راوند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یامْ پُ)
هرچیز توپر که پوک نباشد. آنچه میان آن خالی نباشد. (از یادداشت مؤلف) ، نوعی شیرینی یا آجیل که بیشتر در آذربایجان (مخصوصاً در تبریز و اسکو و خسروشاه و مراغه) درست کنند و برای ساختن آن، ابتدا هسته و قشر درونی هلو، شفتالو، زردآلو، گلابی را خالی کنند تا پوست آن با قشری از گوشت میوه بماند سپس آرد یا کوبیدۀ شکر و گردو و بادام و جز آن را توی آن می ریزند و می گذارند خشک می شود و بسیار مطبوع و خوش طعم می گردد
لغت نامه دهخدا
(یامْ بُ)
دهی از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن، واقع در 15هزارگزی صومعه سرا. با 147 تن سکنه. آب آن از نهر و استخر و راه آن مالرو است. نصف اهالی در تابستان ییلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(یامْ بُ وی)
یعنی در میان و وسط بودن بدون افراط و تفریط. (آنندراج). یعنی در میان و وسط بودن. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(یامْ بُ)
برندۀ میان، راه کوتاهتر. راهی در میان دو نقطه که نسبت به راه یا راههای دیگر کوتاهترین باشد. مستقیم ترین و کوتاهترین راه بین دو نقطه نسبت به راه اصلی که به صورت خط منحنی و منکسر است. اقصر فاصله میان دو نقطه در مسافت. راهی که اضلاع را نپیماید و از زاویه ای به زاویه ای محاذی شود. (از یادداشت مؤلف).
- راه میان بر، راه اقصر. راهی که نسبت به راه یا راههای اصلی کوتاهتر باشد. (از یادداشت مؤلف).
- میان بر زدن راهی،میان بر کردن راهی. (از یادداشت مؤلف).
- میان بر کردن، پیمودن فاصله دو نقطه از کوتاهترین و نزدیکترین راه. پیمودن اقصر فاصله. به جای اینکه دو ضلع را بپیمایند مستقیم از گوشه به گوشه پیمودن. (از یادداشت مؤلف).
- ، مقابل کف بر کردن. بریدن درختی بالاتر از کف زمین. (یادداشت مؤلف).
، هرچیز که فاصله و حاجبی میان دو چیز ایجاد کند، حجابی که میان دو اتاق یا دو چیز واقع باشد. (حاشیۀ شرفنامه ص 420) :
به کم مدت از کار پرداختند
میانبر ز پیکر برانداختند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 4هزارگزی خاور مرزبانی با245 تن سکنه، آب آن از چشمه و رودخانه و فاضلاب و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان کزاز پایین بخش سربند شهرستان اراک، واقع در 47هزارگزی شمال باختری آستانه با 169 تن سکنه، آب آن از قنات و رود محلی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد، واقع در 13هزارگزی جنوب کوهدشت با 120 تن سکنه، آب آن از رودخانه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 65هزارگزی جنوب خاوری بیرجند با 203 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان حسن آباد بخش مرکزی شهرستان آباده، واقع در 68هزارگزی جنوب اقلید با 152 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
میاناب، نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شوشتر، واقع در جنوب شوشتر و باختر دهستان گندزلو و دهستان حیزان با 41 قریۀ کوچک و بزرگ و حدود 8000 تن جمعیت، هوای آن گرمسیری و محصول عمده آنجا غلات و برنج و صیفی و کنجد است، قراء مهم میان آب عبارت است از عرب حسن و مهدی آباد، ساکنان از طایفۀ شوشتری هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان اهواز، استان ششم (خوزستان)، واقع در شمال باختری اهواز میان رود کارون و کرخه، هوای آن گرمسیری و محصول آن برنج است، جمعیت این دهستان در حدود بیست هزار تن و تعداد دیه های آن 80 است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ)
آن که در هیچ کاری افراط و تفریط نمی کند. (ناظم الاطباء). معتدل که نه به افراط گراید و نه به تفریط. معتدل درعقاید و اعمال. متوسطالسیر. (یادداشت مؤلف). متوسطدر افعال و اقوال. (آنندراج). مقتصد، میانه رو در نفقۀ عیال یعنی نه مسرف و نه تنگ گیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ تَ)
که تن نه فربه و درشت و نه لاغر و خرد و ریز دارد: ضغبوس، شتر میانه تن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دهی است از بلوک آلیان دهستان ماسوله بخش مرکزی شهرستان فومن، واقع در 2هزارگزی شمال شوسۀ فومن به ماسوله. با 164 تن سکنه. آب آن از رود ماسوله و چشمه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از زیور است که زنان دارند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ظهر، نیمروز، وسط روز: چون بپای گرد کوه رسید میان روزی چهارپایان در غله ها سرگشاده کردند، (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
میانه روی. اعتدال که نه افراط باشد و نه تفریط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان گیفان بخش حومه شهرستان بجنورد، واقع در 7هزارگزی شمال بجنورد با 187 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خالصۀ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 26هزارگزی شمال باختری کرمانشاه، با 163 تن سکنه، آب آن از رودخانه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان گرگانرود جنوبی بخش مرکزی شهرستان طوالش، واقع در 8هزارگزی خاور هشتپر با 1095 تن سکنه، آب آن از گرگانرود و چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
نام کوهی است به اصفهان، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
راه کوتاهتر، مستقیم ترین و کوتاهترین راه بین دو نقطه نسبت به راه اصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان پا
تصویر میان پا
وسط هرپا، وسط دو پا، آلت رجولیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان تهی
تصویر میان تهی
میان خالی، پوچ، بی مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان روی
تصویر میان روی
میانه روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان کوب
تصویر میان کوب
(زورخانه) نوعی کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانه رو
تصویر میانه رو
آنکه در اعمال خود افراط و تفریط نکند معتدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان بر
تصویر میان بر
((بُ))
راهی غیر از راه اصلی که کوتاه تر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میانه رو
تصویر میانه رو
((~. رُ))
معتدل، کسی که نه افراط می کند نه تفریط
فرهنگ فارسی معین
هوای ابری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دو هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی